نامه هایی به ننه حوا و بابا آدم ...

حرف هایی هست که فقط باید به پدر و مادر گفت.

نامه هایی به ننه حوا و بابا آدم ...

حرف هایی هست که فقط باید به پدر و مادر گفت.

فقط کاش حضرت دلبر بخونه!

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۳۸ ب.ظ

ننه جون حوا و باباجون آدم جونم سلام.

"از خدا که پنهون نیست، اما از شما چه پنهون هنوزم دلم براش میره، یه جوری میره که نمیتونم به هیچ بهونه ای برش گردونم!"

اینو همیشه خانجون هم می گفت، همون خانجونی که بعد ِ رفتن ِ آقاجون انقدر بی تاب شد که با هیچ نذر و نیازی نشد نگهش داریم!


همیشه از بازار بی زار بودم؛ اما حالا هرروز از صبح تا غروب سرم گرم و دلم سرده توی کوچه پس کوچه های بازار!

دلخوشم شاید این موجود ِ دوپا چیز ِ تازه ای کشف یا اختراع کرده باشه واسه دلخوش کنک ِ دلی که رفته و هنوزم که هنوزه برنگشته!


دلی که شاید جاشو حدس زدی اما دستت بهش نمی رسه، انگاری باید به یه بهونه ای حتی یه ریزه هم که شده از اون روزن تکون بخوره اونوقت گیسشو بگیری و کشون کشون بیاریش بیرون!


اما نه!

کشون کشون تا خود ِ قفسه ی سینه هم آوردن راضیم نمی کنه؛ چون می دونم اینجوری آوردن تقریبا یعنی هیچ!

نه؛ اینم نمیشه!

ببینم ننه جون حوای گیس سفید ِ خودم!

باباجون آدمی که قدت محض ِ تیاتر و قر و ادا و ژستای فیلسوفانه واسه یه چیک چیک دوربین عکاسی دوتا نشده!

اصلا شماها به من بگین یه همچین مواقعی باید چیکار کرد؟!!!


دل واسه گیر کردنه؛ منتها گیر کردنی که درگیری توش باشه ...

خانجون می گفت می ارزه! اما انقدر جوونای کله سیاه دیدم که یه شبه گیس سفید کردن تو آسیاب ِ غم که دیگه نمی تونم مث ِ باقی ِ حرفای ِ خانجون روش قسم بخورم!

دل برگردوندن انگاری نه کار شما دوتاس نه حتی خدا!

ننه جون نگو زبونم لال و روم به دیوار که نیست!


کار ِ خدا دل برگردوندن نیست!

باباجون آدم، اونجوری نیگام نکن! مقلب القلوب و حول حال واسه خداس؛ اما دل برگردوندنای این شکلی به گمونم نه!

نه که نتونه، ولی واقعیتش اینه که به گمونم خدا اینکاره نیست!

خدا اهل ِ دست به دست کردن ِ دلاس نه دست به سر کردنشون!

خدا تو کار وصل و فیصله دادن ِ جداییاس!

دیدم که میگم!

شما هم دیدین! خود ِ خدا که دیگه نگو و نپرس!


میگما! خوش به حال ِ خدا!

میتونه همه ی ماجراهای عشق و سیر ببینه، مسیر ِ همه ِی دلا رو دنبال کنه، از چشمشون بخونه! یه وقتایی حس می کنم خدا وقت ِ عاشقی کردن ِ بنده هاش دستاشو میذاره زیر چونش و میشینه یه قهوه ی داغ می خوره و مرحبا میگه که چه کردم من!


ننه جون حوا! زبونتو گاز نگیر، نزن تو صورتت! هی استغفرالله استغفرالله نگو!

بابا جون آدم رو برنگردون ازم!

ننه حوا! شما که سردسته ی قبیله ی دلبریا و باباجون آدم شما که از سران قبیله ی دلدادگیا بودین دیگه نگین که!

خوب که گوش کنید هر ثانیه هزار تا از بچه هاتون داد میزنن دلمون یه جوری رفته که برگشتنی تو کارش نیست؛ کسی بردتش که برگشتنی نیست، بی دل زندگی کردن درد داره!


بماند که این روزا دل داشتنم درد داره!

اصلا زندگی کردن و دست و پا زدن واسه "نه فقط زنده موندن" خودش کلی درده!


اما "درد" مقدس، شیرین ...

درد خود ِ زندگیه! چه بی دل ِ بی دل؛ چه دل دار ِ دلدار!


فقط کاش حضرت دلبر بخونه ...


امضا

ندیده ی شما- فاطیما:)

  • فاطیما محمودیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی